سردار شهید محمدرضا رسولی

فرزند محمدعلی متولد 1352/2/18 شهادت 1374/1/23


معرفی: شهید محمدرضا رسولی فرزند محمدعلی

تاریخ تولد : 1352/2/18

شغل: پاسدار

تحصیلات: سیکل

تاهل: بله

تعداد فرزند: 0
محل سکونت خانواده: تهران - ملارد

محل تولد: تهران - شمیرانات

محل سکونت در زمان شهادت: تهران - ملارد

محل شهادت: ایلام - مهران

محل مزار: تهران - ملارد

تاریخ شهادت

1374/1/23


یگان خدمتی

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران


عملیات


مسئولیت

فرمانده قرارگاه


شرح مسئولیت

فرمانده کمیته جستجوی مفقودین غرب کشور


نحوه شهادت

انفجار مین

زندگی نامه سردار شهید محمد رضا رسولی

در هجدهم ارديبهشت ماه 1352 ،‌ محمدرضا در منطقه شميران واقع در تهران متولد شد . 5 سالش بود كه به همراه خانواده ، به شهرستان ملارد عزيمت نموده و در آنجا ساكن شدند . تحصيلاتش را تا مقطع سوم دبيرستان ادامه داد . در سن 13 سالگي به همراه پدرش با گذراندن 4 ماه دوره آموزشي در پادگان سيد الشهدا 6 ماه به جبهه اعزام گرديد وقتي به سن خدمت سربازي رسيد ، به عضويت سپاه در آمد و وارد ستاد كل نيروهاي مسلح شد . و در تاريخ 2/2/1372 در نيروي هوايي سپاه در قسمت لجستيك گروه مخابرات استخدام گرديد و پس از چند ماه به مركز آموزش 06 نزاجا معرفي شد و موفق به اخذ سردوشي گرديد . محمد رضا به ورزش علاقه زيادي داشت و عضو تيم تكواندو و فتح سپاه نيز بود . ايشان به همراه 6 تن از دوستان همدوره اي خود در آبان 1373 به تشكيل كميته جستجوي مفقودين پيوست و در اندك زمان مسئول ستاد جستجو مفقودين در منطقه عمومي غرب ، به وي محول گرديد . محمدرضا ازدواج مي كند و تشكيل خانواده مي دهد . يك سال پس از ازدواجش در تاريخ 23/1/1374 به همراه همرزمانش در منطقه مهران – قلاويزان مشغول كار تفحص پيكر مطهر شهدا بودند كه پايش به قله انفجاري مين والمير گير كرد و براي جلو گيري از شهادت ساير دوستان خودش را روي مين انداخته و از ناحيه دست و صورت و سينه ه شدت جراحت برداشته و در راه انتقال به بيمارستان به فيض شهادت نائل شد .

             بسم ا....  الرحمن الرحیم

 


وصیت نامه شهید محمد رضا رسولی
این وصیت نامه ها انسان را میلرزاند وبیدار میکند .                ((امام خمینی ره))
___________________________________________________


با سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب و با درود بی کران بر یگانه منجی عالم بشریت و با سلام بر کفر ستیزان اسلام ، وصیتم را آغاز می کنم . با اینکه من کوچکتر از آنم که برای شما وصیتی کنم ولی دوست دارم همانندبقیه بچه ها وصیت کنم : اول اینکه از تمام شما عزیزان حلالیت می خواهم و امید وارم مرا ببخشید . با این که من کوچکتر بودم برای رفتن به جبهه ، اما در خودم دیدم که می توانم بجنگم ورفتم . مادرمرا حلال کن ؛ از اول بچگی اذیتتان کردم و چون من بچه بودم ، برای بزرگ کردنم خیلی تلاش نمودی و زجرها کشیدی و همچون پروانه بدورم می چرخیدی .از شما خیلی متشکرم وامیدوارم مرا ببخشی و از تو می خواهم برادرم امیر حسین را طوری تربیت کنی که راه مارا ادامه دهد و تو ای پدرم مرا حلال کن و مرا ببخش که همیشه اذییت    می  کردم و امیدوارم مرا ببخشید و شما ای خواهرانم میخواهم مثل همیشه حجابتان را همانطور رعایت کنیدو تو ای برادرم! دوست دارم همانطور در راه اسلام تلاش کنی و تو ای برادر کوچکترم اکبر ! توهم راه برادرت داوود را ادامه ده و از شما تمام امت حزب ا... می خواهم اگر از من بدی دیدید ، من که دستم از این دنیا
کوتاه است مراحلال کنیدو  مادرم ! دوست دارم همانطور به فعالیت خودادامه دهی و پشت جبهه را خالی ننمائی و همانطور کمک کنی .از شما تمام  عزیزان می خواهم که فقط همیشه لبیک به فرمان آن پیرجماران گوئید و او راتنها نگذارید و سعی کنید غده سرطانی خاور میانه یعنی اسرائیل وشیطان بزرگ آمریکا را از بین ببرید و همیشه سعی کنید کفررا از بین ببریدو آخرین خواهشی که دارم ، مادرم دوست دارم مرا زیر پای شهید محمود حیدری مجد دفن نمائید .دیگر عرضی ندارم .
                                                
       فرزند حقیر شما محمد رضا رسولی 13/5/67 ساعت 15/20                           
      خدایا خدایا تا انقلاب مهدی (عج)  خمینی را نگه دار
                                                                  والسلام علی من اتبع الهدی
 شهید محمد رضا رسولی

غروب شب آخری که فرداش شهید شد! (دوست شهید : خسرو فرهادی)

غروب شب آخری که فرداش شهید شد،با هم رفتیم تو محور مین،گفت خسرو،گفتند که اینجا سرداری افتاده، بریم پیداش کنیم که شفاعت مارو بکنه.رفتیم ونذاشت که من برم تو میدان به دلیل اینکه اونجا منطقه ای بود که منافقین رفت وآمد داشتند ،گفت خسرو تو اینجا بمون وماروپوشش بده تا ما بریم تو محور مین.دیگه داشت هوا تاریک میشد که شهید میثم ویکی دیگه ازبچه هارفتند تو میدان مین.موقعی که برگشتند ازمن این سوال رو کرد،گفت:خسرو شما که جبهه بودی بچه هایی که میرفتند رو مین چه جوری میشدند.گفتم که میثم جان من تا حالا نرفتم رو مین که ببینم چه جوری می شدند.گفت که اونهایی که پاهاشون قطع میشد چه جوری می شدند؟گفتم که هیچی میرفتند تهران وپای مصنوعی میگذاشتند.ویک خورده باهاش شوخی کردیم وانگاربهش الهام شده بود که فردا میره رومین.اون شب چهار نفربودیم که یکی از بچه ها دندونش درد گرفت،که میثم اون دوتا بچه ها روفرستاد بیمارستان ومنو میثم موندیم.شروع کردیم با هم صحبت کردن وتواون شب خیلی صحبت کرد ومیثم اون شب خیلی نورانی وخشگل وباحال شده بود.بعد ازیکی یادوساعتی که صحبت کردیم دیگه بچه ها ازبیمارستان اومدند واستراحتی کردیم وصبح بیدار شدیم وحرکت کردیم به اون محوری که گفتند که سرداری افتاده.عراقی ها همه کارشون نامردی بود ،جنگیدنهاشون هم نامردی بود وحتی میدان مین هاشون هم نامردی بود.این شهید بزرگوار ما وارد میدان شد،میدانی که دیگر برگشتی وجود نداشت،رفت وقشنگ هم رفت ومن رو خاکریز بودم تا اینکه یک وقت صدای انفجار اومد.شهید رسولی پاشون گیر میکنه به یکی از سیم های تله مین،که یکی از مین ها پرت میشه وعمل نمیکنه ومین دوم که فکر میکنم سمت راستشون بود عمل میکنه.وقتی پیکرشون رو از میدان مین آوردیم بیرون مثل یک گل محمدی پرپرشده بود.پاهاش رو گرفتیم دیدیم پاهاش داره قطع میشه وکتفش رو گرفتیم دیدیم کتفش هم داره قطع میشه وهنوزخِرخِرگلوش رو میشنیدیم ونفس کشیدنش رو می شنیدیم.گذاشتیمش عقب پاترول وسرش رو گذاشتیم رو پاهاش وهنوز نفس میکشید وچقدر قشنگ نفس می کشید.ومن با نیروی هوایی ایلام تماس گرفتم که درخواست هلی کوپتر کنم که برسونیمش بیمارستان که دکتر اومد بیرون وگفت که دیگه احتیاجی نیست،چون شهید شدند.