سردار شهید ولی الله مرشدی

فرزند علی اکبر متولد 1342/8/10 شهادت 1362/1/22


معرفی: شهید ولی الله مرشدی فرزند علی اکبر

تاریخ تولد : 1342/8/10

شغل: -

تحصیلات: دیپلم

تاهل: خیر
محل سکونت خانواده: تهران - ملارد

محل تولد: تهران - ملارد

محل سکونت در زمان شهادت: تهران - ملارد

محل شهادت: خوزستان - دشت آزادگان - فکه

محل مزار: تهران - ملارد

تاریخ شهادت

1362/1/22


یگان خدمتی

سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران


عملیات


مسئولیت

فرمانده گردان


نحوه شهادت

16 شرح شهادت ولی الله مرشدی

زندگی نامه سردار شهید ولی الله مرشدی

شهید ولی الله مرشدی سال 1342 قدم به عرصه گیتی نهاد . پس از گذراندن دوران کودکی در دامان پر مهر پدر و مادرش برای فراگیری علم به دبستان راه افت مقاطع تحصیلی را یکی پس از دیگری با موفقیت پشت سر نهاد و موفق به اخذ مدرک دیپلم گردید . پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جبهه نبرد حق علیه باطل رهسپار گشت ، پس از مدتی که در جبهه حضور موثری را ایفا نمود عاقبت روز بیست و دوم فروردین سال 1362 در رملستان فکه در عملیات والفجر 1 به فیض عظیم شهادت نائل شد و پیکر مطهرش با تاسی از مولایش ابا عبدالله الحسین بر خاک های دور از وطن خویش بر جای ماند و پس از ده سال پیکر مطهرش به آغوش خانواده بازگشت و در بهشت شهدای ملارد به خاک سپرده شد .

وصیت نامه شهید ولی الله مرشدی

بسم اا... الرحمن الرحیم

 


وصیت نامه شهید ولی ا... مرشدی

این وصیت نامه ها انسان را میلرزاند وبیدار میکند .                      (( امام خمینی ره ))

ای کاش من هم یک پاسدار بودم .                                                   (( امام خمینی ره ))

          (( الذین آمنو و هاجرو و جاهدو فی سبیل ا... بااموالهم و انفسهم اعظم درجه عندا...   ))


با نام خدا و برای رضای خدا و با یقین به راهم و حضور قلبی وصیت نامه را آغاز می کنم .

با سلام بر مهدی موعود (عج) خاتمه دهنده کفر وبا سلام بر رهبر انقلاب فریاد رس مظلومان جهان وبا درود وسلام بر شهیدان شاهد ان همیشه زنده وبا سلام بر معلولین و مجروحین انقلاب که صدای رسای انقلابند و با درود به کلیه خانواده های شهدا وباسلام بر سرور شهیدان حسین بن علی (علیه السلام ) قبل از هر چیز خدای بزرگ را شکر می کنم  که در زمانی زندگی می کردم که هر لحظه امت اسلامی می خواست از اصل اسلام منحرف شود . امام عزیز با بیانهای پیامبر گونه اش امت را به صراط المستقیم  هدایت می کرد . و از خدا می خواهم که از گناهان من بگذرد . واز خدای بزرگ خواستارم که من رادر خط  امام حرکت دهد تا بتوانم به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان رهبر محبوبمان امام عزیزخمینی مجاهد لبیک گفته باشم وچون ما معتقدیم ( کل یوم عاشورا و کل ارض عاشورا ) بتوانم در جبهه ها حق علیه باطل به پیکار خود ادامه دهم .و از خدا خواستارم که توانا کند در خدمتش اعضایم را .....بر تصمیم درونم را ...
 
پدر عزیزم . می دانم که ناراحتی فرزندت را از دست داده ای لکن این را بدان که اگر می خواهی من آسوده باشم بر من گریه نکن بلکه خدای را شکر کن ونماز شکر بجا آر و صبر و تقوی را پیشه کن که تقوی لباس قیامت است . وپشتیبان اسلام باش که خدا میداند من فقط برای رضای خدا به جبهه رفتم و امید وارم که مرا ببخشی مثل همیشه بدون خداحافظی به جبهه پر کشیدم .   خداحافظ پدر عزیزم .
واما تو ای مادر که از شهادت من بیش از همه ناراحت خواهی بود . ولی افتخار کن که فرزندت را در راه آرمان حسین ( علیه السلام ) هدیه دادهای واین را بدانید که شما رسالت خویش را به اسلام انجام داد برو روی سفید نزد خدا خواهید بود .  خدا حافظ مادر مهربان

و شما برادران یاروم و خواهران مهربانم . فقط این را می گویم که از خط اصیل اسلام جدا نشوید وبرای رضای خدا کار کنید . خدا حافظ شما ها    

 


و در پایان وصیت من به امت حزب ا... ملارد :
برادران حزب ا... را در بین خود بیشتر کنید افراد صالح را جذب کنید و از مواضع غیبت دوری نماید و قدر برادران حزب الهی خود را بدانید و فکر آخرت باشید و دل بر جهان مبندید و از خدای بزرگ بخواهید که شما را در سپاه خویش قراردهد و بگرداند شما را به حزب خدا زیرا که حزب خدا رستگار است . وهمچنین خدای را شکر کنم که بر ما منت نهاد و ما را به راه راست هدایت نموده وما هم جان خود را در این راه هدیه خواهیم کرد .

نام : ولی الله مرشدی     تولد:  1342شماره شناسنامه :  1135  نام پدر  :  اکبر

                     
                                                                                                        خدا حافظ شما
                                                                                                    شهید ولی ا… مرشدی

 

گفت میروم مدرسه ... اما رفته بود جبهه! (مادر شهید : )

گفت میروم مدرسه یکی از آشنایان که در نزدیکی اتوبوس ولی الله را دیده بود آمد گفت که ولی الله دارد به جبهه میرود...!بعد از بیست روز برگشت ، گفتم ولی جان چرا به ما نگفتی و به جبهه رفتی؟ گفت:ننه جان، خواستم امتحان کنم ببینم صبر داری یا نه ، و گر نه بدون اجازه شما نمیرم. گفت: میخواستم ببینم زینبی شدی یا نه؟ گفتمکراضیم به رضای خدا. دفعه دوم بعد از دو ماه برگشت ، گفت : مادر تو هنوز راضی نشدی !دوش به دوش همرزمانم در حالی که بینشان ایستاده بودم ، هر دو تیر خوردند و شهید شدند اما من نه راضی باش. باز رفت به جبهه پدرش تصادف کرد و دستش شکست ، ولی الله زنگ زد که حالمان را بپرسد خبر تصادف پدرش را دادم گفتم که پدرت به تو نیاز دارد که بیایی و کمکش کنی، گفت:ننه، تون میتوانی دوستی ، آشنایی را پیدا کنی که بابا را به دکتر ببرد ، امام اینجا جبهه است ، اگه راضی باشید اینجا برای من بهتر است ماند و شهید شد و پیکرش تا ده سال بر نگشت .